سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شفیق

سخن اول

    نظر

شفیق را معنا ها کرده اند. دلسوز و مهربان و غم خوار و ... . و غالبا شفیق را هم با رفیق می‌آورند و رفیق را هم با شفیق و به آن می‌گویند رفیق شفیق. تا جایی که گفته شده است که اگر رفیق شفیقی همراه ما باش و اگر نه، پس نه. مرحوم حافظ هم می‌فرمایند که:
مقام امن و می‌بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
که این جا به اهمیت مقام رفیق شفیق می‌پردازد. ولی به هر حال شاید وقتی می‌پرسند که چرا شفیق، سعدی سال ها پیش جواب این معما را داده که:
زمانی بر آشفت و گفت ای رفیق
بکار آید امروز یار شفیق
و همانطور که مرحوم سعدی فرمودند دیدیم که امروز رفیق شفیقی به کار دل زار می‌آید و لذا نشریه شد شفیق و ما هم شدیم شفیقی.
***
شفیق است دیگر یعنی رفیق شفیق است دیگر. تو که نمی‌توانی جلوی رفیق شفیقت بایستی و بگویی که تو فقط در مورد مسائل درسی و علمی‌و کلامی‌صحبت کن. یا فقط در این ساعت صحبت کن. یا این طوری صحبت کن. خاصیت شفیق بودن این رفیق، آن است که هر چه در باب رفاقت اثبات رفیق شفیق بودن را بکند انجام دهد. حال می‌خواهد زمانی از درس بگوید، وقت و بی وقت بگوید، آهسته بگوید، بلند بگوید ... و لذا شفیق هم برای اینکه این شفیقیت را اثبات کند، از باب رفاقت و مرام چند کلمه ای با شما حرف دارد.
***
شفیقانه می‌گویم. وقتی به خانه یکی از دوستانم رفته بودم، خواهر زاده اش که دختری 5 یا 6 ساله بود را دیدم که مشغول نوشتن خاطرات روزانه اش است و چه قدر زیبا و با اشتیاق آنها را می‌نوشت. با خودم اول آفرینی به پدر و مادر این کودک گفتم و بعدش هم افسوس خوردم که چرا خیلی از ماها وقتی می‌خواهیم دو صفحه مطلب آزاد بنویسیم انگار که قرار است جانمان از حلقوم مان بیرون بیاید و وای به روزی که به ما پیشنهاد کنند در فلان موضوع مشخص مقاله ای یا شعری یا داستانی بنویس. آن وقت که دیگر قالب تهی می‌کنیم.
شاید اصلا مهم نباشد که ما نمی‌نویسیم. شاید اصلا مهم نباشد که تا به حال که این همه سال عمر کرده ایم سر جمع نوشته هایمان را که جلوی خودمان بگذاریم از بیست سی برگ تجاوز نمی‌کند. اصلا ما چرا از کودکی حروف الفبا را یاد گرفتیم؟ چرا خواندن و نوشتن یاد گرفتیم؟ نهایتا فقط خواندن را یاد می‌گرفتیم که بتوانیم چیزی یاد بگیریم. چه فایده که وقتی می‌خواهیم نامه به دوستمان بنویسیم می‌مانیم از نوشتن. یا قرار است اگر مقاله درسی یا تحقیقی آماده کنیم اگر کتابی یا جزوه ای مشابه از کتابخانه یا اینترنت گیر نیاوردیم که رونویسی کنیم، آن وقت عذا می‌گیریم و نمی‌دانیم چه خاکی بر سر کنیم. چه فایده که اگر قرار است در مورد فلان اتفاق مهمی‌که افتاده است و واقعاً هم برایمان مهم است و می‌خواهیم این را بنویسیم و به دیگران بگوییم در می‌مانیم. بماند آنهایی که هنوز به اثر نوشته پی نبرده اند و گمان می‌کنند همه چیز را می‌توانند بگویند و در موردش حرف بزنند.
به قول آن استاد بزرگوارمان که می‌گفت: “من تعجب می‌کنم از کسی که نوشتن را در دبستان یاد گرفته، اما تا به حال هیچ مطلبی ننوشته است و وقتی می‌گویی که چیزی بنویس، می‌گوید من که نوشتن بلد نیستم!”
بی خیال این حرف ها. شفیق است دیگر چه کارش می‌شود کرد؟ از اسمش پیداست، دلسوزی می‌کند. شما حرفش را زیاد جدی نگیرید، مثل مادری است که صبح تا شب هی برای بچه اش دل می‌سوزاند. برویم ما هم دنبال کار خودمان. کی حوصله دارد قلم بردارد و وقتش را در نوشتن تلف کند و خودش را خسته کند؟ مگر نوشتن کار ماست؟ نوشتن برای اهلش است؟
برویم که ممکن است این رفیق شفیق ما از روی شفیقیت از سینما و ولایت فقیه و طب اسلامی‌و موسیقی و تاریخ تمدن و دومینویی که در ممالک عربی به راه افتاده هم شروع کند به حرف زدن.